English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2875 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lead in U چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
converted U تغییر چیزی به دیگری
converting U تغییر چیزی به دیگری
converts U تغییر چیزی به دیگری
convert U تغییر چیزی به دیگری
overlaps U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlapped U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
put words in one's mouth <idiom> U چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
foist U چیزی را بجای دیگری جا زدن
overlap U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
to exchange something [for something] U مبادله کردن [چیزی را با چیز دیگری]
to exchange something [for something] U معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
encapsulated U چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
percuss U بازدن انگشت یا الت دیگری چیزی را ازمودن
doused U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douse U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dousing U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
(in) care of someone <idiom> U فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
usenet U که هرکاربر میتواند پیامی بیفزاید یا به پیام دیگری چیزی اضافه کند
off print U چاپ دوم باره چیزی که ازمجله یا نگارشهای دیگری گرفته شده باشد
overlap U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlaps U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
by <adv.> U منتهی
no later than <adv.> U منتهی
at the latest [postpositive] <adv.> U منتهی
at the utmost U منتهی
at latest U منتهی
supreme U منتهی افضل
terminate in U منتهی شدن به
conduce U منتهی شدن به
pinnacle U منتهی درجه
pinnacles U منتهی درجه
on monday at latest U منتهی تا دوشنبه
good riddance to bad rubbish <idiom> U وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
terminate U خاتمه دادن منتهی
cuspidate U منتهی به نوک تیز
at f. U منتهی خیلی باشد
terminates U خاتمه دادن منتهی
maximum U منتهی درجه بزرگترین
terminated U خاتمه دادن منتهی
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
ship's rail U راه اهن منتهی به کشتی
westernmost U واقع در منتهی الیه غرب
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
meiosis U تغییرات متوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدیدمیگردد
masculinerhme U قافیه کلماتی که نه به eبلکه بهجای تکیه دار منتهی میشود
countersignature U امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
stock watering U سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
t' other U دیگری
tother U دیگری
thirds U به دیگری
another U دیگری
third U به دیگری
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
other U متفاوت دیگری
consecutively U یکی پس از دیگری
We have no other way (alternative). U را ه دیگری نداریم
at another time U در زمان دیگری
at second hand U از قول دیگری
heteronomous U پیروقانون دیگری
in turn <idiom> U یکی پس از دیگری
follow suit <idiom> U از دیگری تقلیدکردن
common of pasturage U حق چرادرزمین دیگری
onother's money U پول دیگری
others U متفاوت دیگری
released U اعراض از حق به نفع دیگری
transplant U درجای دیگری نشاندن
take the words out of someone's mouth <idiom> U حرف دیگری راقاپیدن
impersonates U خودرابجای دیگری جا زدن
releases U اعراض از حق به نفع دیگری
impersonated U خودرابجای دیگری جا زدن
impersonating U خودرابجای دیگری جا زدن
transport U انتقال از یک مسیر به دیگری
transplanted U درجای دیگری نشاندن
personify U رل دیگری بازی کردن
personified U رل دیگری بازی کردن
personifies U رل دیگری بازی کردن
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
shuffle off U بدوش دیگری گذاردن
impersonate U خودرابجای دیگری جا زدن
serially U یکی پس از دیگری یا در سری
one country or another U این یا یک کشور دیگری
through the grapevine <idiom> U از اشخاص دیگری پرسیدن
transports U انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting U انتقال از یک مسیر به دیگری
sequentially U یکی پس از دیگری به ترتیب
transplants U درجای دیگری نشاندن
transported U انتقال از یک مسیر به دیگری
transplanting U درجای دیگری نشاندن
another U کسی [چیز] دیگری
personifying U رل دیگری بازی کردن
metonymy U ذکرکلمهای بمنظور دیگری
heteronomy U پیروی از قانون دیگری
pestiferous U فاسدکننده اخلاق دیگری
subtraction U کم کردن یک عدد از دیگری
assumpsit U تقبل دیون دیگری
it is of a different kind U قسم دیگری است
highbinder U جاسوس یا مراقب دیگری
one after a U یکی درپی دیگری
let a praise thee U بگذارد دیگری تورابستاید
ratio U نسبت یک عدد به دیگری
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> U دنبال روی دیگری
another kettle of fish <idiom> U کاملا متفاوت از دیگری
release U اعراض از حق به نفع دیگری
i had no a U چاره دیگری نداشتم
breach of a close U تجاوز به ملک دیگری
i had no a U شق دیگری نبودکه اختیارکنم
eye baby U دیگری که به او نگاه میکند
predecease U قبل از دیگری مردن
predecease U مرگ قبل از دیگری
detinue U ضبط مال دیگری
copycat <idiom> U تقلید از شخص دیگری
alternately U تغییر از یکی به دیگری
breach of close U تجاوز به ملک دیگری
ratios U نسبت یک عدد به دیگری
(a) case in point <idiom> U مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1i wish to wish the wish the wish you wish to wish the wish
1we drove to visit my parents in Ipswich.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com